از خودمم بدم اومد

از خودم بدم اومد

 چرا باید این همه با کسی که باهام این طوری رفتار میکنه فاصله بگیرم باهاش تا کنم

 اون که باهام مهربونه

 ولی من همش مماخشو یه جورایی میسوزنم

 سعی میکنم ازش فاصله بگیرم

 اما خودش حتی به بهای ضایع شدن خودش حاضره هر کاری بکنه

 حالا نه هر کاری

 ولی دیگه باهاش بد تا کردم

 فکر کردم شاید اگه باهاش بد تا کنم

ازم بدش بیاد

 ازم قاصله بگیره اما

 انگار نمیشه آدم بشو نیست

 من چیکارش کنم

 فکر کردم اگه این جوری باهاش تا کنم بهتر باشه

 بیخیالم میشه نمیدونستم بیشتر بهم علاقمند میشه

 دوست دارم تو جشن نباشم

 لااقل این دفعه رو

 حوصله سو تفاهمای مزخرفو ندارم

 دوست دارم این دفعه فرار کنم جایی که

 همشه ازش فرار میکردم

 خدایا کمکم کن

منو ببخش اگه دربرابرش بی اخلاقم

 نمیتونم تحمل کنم

 که دوسم داشته باشه

 هیچ وقت حتی تو تنهاییامم بهش فکر نکردم

تا دلبستش بشم

 ولی فکر نمیکنم اون مثل من فکر کنه

 توکل بر تو خدا جوونم

 از فردا میترسم

 عصبیم

نگرانم

 به تناقض برخوردمم

 دارم دیوونه میشم

 ولی من هر تصمیمی میگیرم سرش میمونم

خدایا کمکم کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد